ذهن خاموش
انرژی آدمی وصف ناشدنی ست. یکی از موجوداتی که اگر ارادۀ خویش را به کار گیرد توانی مثال نازدنی در اختیار خواهد داشت همین موجود دو پاست. آرزوها و آرمانهای او نیز تمامی ندارد و هر لحظه در پی چیزی روان است؛ اعم از مادیات و معنویات.
بسته به ذهن او می توان انتظاری از آن داشت. تاجر در پی سود بیشتر، عالم در پی دانش فزونتر و عاشق نیز در پی کام بیشتر. هر کدام در آرزوی رسیدن به کمال خود از منظر دریچۀ نگاه دنیای خویش روانند و روزگار می گذرانند. کمتر آدمیانی یافت می شوند که لحاف زمانه را به کناری زنند و بیرون از آن را نظری افکنند. کثیری از آدمیان؛ درونِ جهانِ ساخت یافتۀ ذهنیات خود می زینند و عینیات خود را با اتکاء به آن بر می سازنند. یکی از مهمترین ویژگی های این آدمها فکر نکردن و با تخفیف، کمتر فکر کردن است. فکر کردن به امور فکر ناشدنی بسی سخت و ناگوار است که ما از آن فرار می کنیم و بسیاری از این اعمالِ سخت را به دیگرانی اندک می سپاریم. اگر اندک کثیری از آدمها اندکی بیشتر از کثیری دیگر می اندیشیدند در دنیا چه اتفاقی می افتاد و اگر ایرانیان نیز اینچنین بودند ما با چه وضعیت متفاوتی روبرو بودیم؟
فکر می کنم عقل از قدرت بیشتری در مدیریت زندگی برخوردار می شد و ما توان ادارۀ بهتر خود را داشتیم و در بهترین حالت آن را به دیگران واگذار نمی کردیم. اگرچه همین کار را نیز نمی کنیم و طلب زندگی بهتر را از خرافه می طلبیم. با این حال؛ عقل گرای محض نیستم و معتقدم که بسیاری از امور از ارادۀ آدمی خارج است و حوادث بسیاری زندگی او را رقم می زند. در چنین وضعی تنها بکارگیری خِرد در حوادث ناپیدای روزگار است که می تواند از یک کنشگر، کنشگری فعال و بازیگر بسازد. در این صورت اگر با خِرد و تلاش افزون به مقصود نرسیدیم و حوادث روزگار بر ما فائق آمد از بازیگری روزگار ملالی نیست.
اصولا پست مدرن ها با مقوله عقل محوری مسئله دارند
همه آدمها اسیر ساختار هستند و هیچ نقشی در تحولات خودشان ندارند
اسیر ساختارها هستند