شهریور سال ۱۳۷۵ بود که در قم بودم. بر اساس عشق و علاقهام به مراجع بزرگ و روشنضمیر به تنهایی برای دیدار با آیتا... العظمی بهجت(ره) به مسجد ایشان در نزدیکی بازار قم رفتم. مسجدی باصفا که مردم زیادی خود را برای نماز ظهر در آنجا آماده میکردند. پس از ادای نماز به امامت ایشان، منتظر شدم تا ایشان را از نزدیک ببینم. شنیده بودم پس از پایان نماز، مردم طلب استخارههای زیادی از ایشان میکنند و حضرت آیتا... به همه پاسخ میدهند. مردم وسط مسجد دور ایشان حلقه زده و وی با قرآنی در دست به حاجاتشان پاسخ میداد. من هم با فاصله، این روحانی ریزنقش و سادهزیست را نگاه میکردم که به همراه جمعیت به من نزدیک شدند و آیتا... با دست از من خواستند که چه میخواهی و من متوجه شدم که ایشان تصور کردند من استخارهای طلب دارم که در همان زمان نیت کردم و طلب استخاره.
ایشان پس از مراجعه به قرآن بر اساس سنت مألوفشان با دست اشاره کردند که بینابین است. حضرت ایشان پاسخ استخارات را با علائم و نشان دست پاسخ میگفتند و به آرامش و صبوری حتی زمانی که راه میرفتند، پاسخ استخارات نمازگزاران را میدادند. از آن تاریخ به بعد توفیق نداشتم که برای بار دوم ایشان را ببینم. حقیقتاً که چهره دوستداشتنی، مهربان و آرامشبخشی داشت. اکنون وی به دیدار حق رفته است و به قول مرحوم آیتا... العظمی اراکی(ره) دستمان کوتاه و خرما بر نخیل. یاد و خاطرهاش گرامی باد.